همه یواش یواش دارن میرن...
بعد از رئیس ، سرپرست ما هم رفت!
نه بابا... خدا نکنه... نگفتم که زبونم لال ، اون دنیا رفتن! فقط گفتم رفتن!
بعضی موقع ها فکر میکنم اگه جای سرپرستمون بودم ، می موندم یا میرفتم؟
خوب معلومه اگه میموند خیلی خیلی خوف میشد!
خوب شاید مجبور شده... شاید مجبورش کردن!
اگه قرار بود همه چی خوف باشه ، دیگه کسی غیبت امام زمونمون رو حس نمیکرد
درست نمیگم؟
همیشه باید چندتا آدم بد باشن تا همه چی رو بهم بزنن!
تازه داشتم با اتحادیه حال میکردم!
همه چی بهم خورد...
فقط خداکنه سریعتر درست بشه...